عطار (غزلیات)/ای چو چشم سوزن عیسی دهانت
ظاهر
ای چو چشم سوزن عیسی دهانت | هست گویی رشتهی مریم میانت | |||||
چون دم عیسیزنی از چشم سوزن | چشمهی خورشید گردد جان فشانت | |||||
آنچه بر مریم ز راه آستین زد | میتوان یافت از هوای آستانت | |||||
ماه کو از آسمان سازد زمینی | بر زمین سر مینهد از آسمانت | |||||
نقد صد دل بایدم در هر زمانی | بر امید صید زلف دلستانت | |||||
گرچه غلطان است در پای تو زلفت | هم سری جز زلف نبود یک زمانت | |||||
گر سخن چون زهر گویی باک نبود | کان شکر دایم بماند در دهانت | |||||
ور سخن خوش گویی ای جان و جهانم | بنده گردد بی سخن جان و جهانت | |||||
من روا دارم که کام من برآید | ور فرو خواهد شدن جانم به جانت | |||||
نیست جز دستان چو زلفت هیچ کارم | زانکه دیدم روی همچون گلستانت | |||||
گر به دستانی به دست آرد فریدت | در فشاند در سخن همچون زبانت |