عطار (غزلیات)/ای چشم بد را برقعی بر روی ماه آویخته
ظاهر
ای چشم بد را برقعی بر روی ماه آویخته | صد یوسف گم گشته را زلفت به چاه آویخته | |||||
ماه است روی خرمت دام است زلف پر خمت | دلها چو مرغ اندر غمت از دامگاه آویخته | |||||
فرش بقا انداخته کوس فنا بنواخته | میزان عزت ساخته پیش سپاه آویخته | |||||
مردان ره را بارها بر لب زده مسمارها | پس جمله را بر دارها از چار راه آویخته | |||||
شمع طرب افروخته تا راز شمع آموخته | دل بی جنایت سوخته جان بی گناه آویخته | |||||
ای داده در دلها ندا، تا کرده دلها جان فدا | سرهای پیران هدی بر شاهراه آویخته | |||||
آن خواجهی روز جزا، بر چارسوی کبریا | از بهر دست آویز ما زلف سیاه آویخته | |||||
ابلیس را حالی عجب در بحر حرمان خشک لب | از بهر یک ترک ادب از سجدگاه آویخته | |||||
عطار این تفصیلدان وین قصه بی تأویلدان | عالم یکی قندیل دان، ز ایوان شاه آویخته |