عطار (غزلیات)/ای هر دهان ز یاد لبت پر عسل شده
ظاهر
ای هر دهان ز یاد لبت پر عسل شده | در هر زبان خوشی لب تو مثل شده | |||||
آوازهی وصال تو کوس ابد زده | مشاطهی جمال تو لطف ازل شده | |||||
از نیم ذره پرتو خورشید روی تو | ارواح حال کرده و اجسام حل شده | |||||
جانها ز راه حلق برافکنده خویشتن | در حلقههای زلف تو صاحب محل شده | |||||
ترک رخت که هندوک اوست آفتاب | آورده خط به خون من و در عمل شده | |||||
بر توچون من به دل نگریدم روا مدار | آبی که میخورم ز تو با خون بدل شده | |||||
ای از کمال روی تو نقصان گرفته کفر | وز کافری زلف تو در دین خلل شده | |||||
چون دیدهام نزول تو در خون جان خویش | در خون جان خویشتنم زین قبل شده | |||||
در وصف تو فرید که از چاکران توست | سلطان عالم است بدین یک غزل شده |