عطار (غزلیات)/ای نهان از دیده و در دل عیان
ظاهر
ای نهان از دیده و در دل عیان | از جهان بیرون ولی در قعر جان | |||||
هر کسی جان و جهان میخواندت | خود تویی از هر دو بیرون جاودان | |||||
هم جهان در جانت میجوید مدام | هم ز جان میجویدت دایم جهان | |||||
تو جهانی، لیک چون آیی پدید | نه که جانی، لیک چون گردی نهان | |||||
چون پدید آیی چو پنهانی مدام | چون نهان گردی چو جاویدی عیان | |||||
هم نهانی هم عیانی هر دویی | هم نه اینی هم نه آن هم این هم آن | |||||
جان ز پنهانی تو در داده تن | تن ز پیدایی تو جان بر میان | |||||
جان چو بی چون است چون آید به راه | تن چو در جوش است چون یابد نشان | |||||
چون ز تو جان نفی و تن اثبات یافت | زین دو وصفند این دو جوهر در گمان | |||||
هر دو گر بیوصف گردند آنگهی | قرب بی وصفیت یابند آن زمان | |||||
ز اشتیاق در وصلت چون قلم | میروم بسته میان بر سر دوان | |||||
من نیم تنها که ذرات دو کون | جانفشانند این طلب را جانفشان | |||||
آن چه جویم چون نیاید در طلب | زان چه گویم چون نیاید در بیان | |||||
بر زبانم چون بگردد نام وصل | پر زبانه گرددم حالی زبان | |||||
شرح این اسرار از عطار خواه | او بگفت اسرار کو اسراردان |