عطار (غزلیات)/ای صبا گر بگذری بر زلف مشک افشان او
ظاهر
ای صبا گر بگذری بر زلف مشک افشان او | همچو من شو گرد یک یک حلقه سرگردان او | |||||
منت صد جان بیار و بر سر ما نه به حکم | وز سر زلفش نشانی آر ما را زان او | |||||
گاه از چوگان زلفش حلقهی مشکین ربای | گاه خود را گوی گردان در خم چوگان او | |||||
خوش خوش اندر پیچ زلفش پیچ تا مشکین کنی | شرق تا غرب جهان از زلف مشک افشان او | |||||
نی خطا گفتم ادب نیست آنچه گفتم جهد کن | تا پریشانی نیاید زلف عنبرسان او | |||||
گر مرا دل زنده خواهی کرد جامی جانفزای | نوش کن بر یاد من از چشمهی حیوان او | |||||
گر تو جان داری چه کن بر کن به دندان پشت دست | چون ببینی جانفزایی لب و دندان او | |||||
گو فلانی از میان جانت میگوید سلام | گو به جان تو فرو شد روز اول جان او | |||||
جان او در جان تو گم گشت و دل از دست رفت | درد او از حد بشد گر میکنی درمان او | |||||
چون رسی آنجا اجازت خواه اول بعد از آن | عرضه کن این قصهی پر درد در دیوان او | |||||
چشم آنجا بر مگیر از پشت پای و گوشدار | ورنه حالی بر زمین دوزد تو را مژگان او | |||||
هرچه گوید یادگیر و یک به یک بر دل نویس | تا چنان کو گفت برسانی به من فرمان او | |||||
چند گریی ای فرید از عشق رویش همچو شمع | صبح را مژده رسان از پستهی خندان او |