عطار (غزلیات)/ای ز صفات لبت عقل به جان آمده
ظاهر
ای ز صفات لبت عقل به جان آمده | از سر زلفت شکست در دو جهان آمده | |||||
چشمهی آب حیات بیلب سیراب تو | تشنه دایم شده خشک دهان آمده | |||||
نرگس خونریز تو تیر جفا ریخته | دلشدگان تورا کار به جان آمده | |||||
پستهی تو در سخن تا شکرافشان شده | عقل ز تشویر او بسته دهان آمده | |||||
در طلب روی تو گرد جهان فراخ | ابرش فکرت مدام تنگعنان آمده | |||||
عاشقت از جان و دل با دل و جان برطبق | پیش نثار رخت نعرهزنان آمده | |||||
تا دل پر خون من جسته ز وصلت نشان | نام دلم گم شده و او به نشان آمده | |||||
چون شده روشن که نیست راه به تو تا ابد | جملهی عشاق را ره به کران آمده | |||||
تا که فتاده ز تو در دل عطار شور | مرغ دلش در قفس در خفقان آمده |