عطار (غزلیات)/ای ز شراب غفلت مست و خراب مانده
ظاهر
ای ز شراب غفلت مست و خراب مانده | با سایه خو گرفته وز آفتاب مانده | |||||
تا چند باشی آخر از حرص نفس کافر | ایمان به باد داده در خورد و خواب مانده | |||||
اندیشه کن تو روزی کین خفتگان ره را | گه در حجاب بینی گه در عذاب مانده | |||||
آنجا که نقدها را ناقد عیار خواهد | مردان مرد بینی در اضطراب مانده | |||||
وانجا که باز خواهند از جان و دل نشانی | هم دل سیاه بینی هم جان خراب مانده | |||||
وانجا که عاشقان را از صدق باز پرسند | بس عاشق مجازی کاندر جواب مانده | |||||
ای اوفتاده از ره بگشای چشم و بنگر | پیران راهبین را سر در طناب مانده | |||||
عیسی پاکرو را از سوزنی شکسته | حیران میان این ره چون در خلاب مانده | |||||
ترسم که هیچ عاشق پیشان ره نبیند | وان ماهرخ بماند اندر نقاب مانده | |||||
در بحر عشق دری است از چشم خلق پنهان | ما جمله غرقه گشته وان در درآب مانده | |||||
بر آتش محبت از شرح این عجایب | عطار را دل و جان در تف و تاب مانده |