عطار (غزلیات)/ای روی همچو ماهت یک پرده بر گرفته
ظاهر
ای روی همچو ماهت یک پرده بر گرفته | جان های بی قراران فریاد در گرفته | |||||
در پیش نور رویت پیران شست ساله | با صد هزار خجلت ایمان ز سر گرفته | |||||
عشقت به دلربایی بگشاده دست بر ما | ناگاه جان و دل را بس بی خبر گرفته | |||||
دل هر دم از فراقت داغی دگر کشیده | جان هر دم از کمالت راهی دگر گرفته | |||||
از بس که رهزنانند اندر رهت ز غیرت | هر ذره ذرهی تو صد راه بر گرفته | |||||
چون آفتاب رویت بر جان فکند پرتو | عشقت به جان رسیده دل را بهدر گرفته | |||||
عشق تو چون همایی پر بر کشیده از هم | جانهای عاشقان را در زیر پر گرفته | |||||
مستان عشق هر شب همچون صبوح خیزان | بر آرزوی رویت راه سحر گرفته | |||||
آنجا که حسن رویت بوی نمک نموده | صحرای هر دو عالم خون جگر گرفته | |||||
عطار در غم تو شادی هر دو عالم | هم از نظر فکنده هم مختصر گرفته |