عطار (غزلیات)/ای روی تو شمع پاکبازان
ظاهر
ای روی تو شمع پاکبازان | زلف تو کمند سرفرازان | |||||
عشاق به روی همچو ماهت | چون صبح بر آفتاب نازان | |||||
از شوق رخت چراغ گردون | چون شمع همی رود گدازان | |||||
از بهر شکار روی گلگونت | شبرنگ خط تو تیزتازان | |||||
زان حلقهی دام زاغ زلفت | افتاده به حلق جرهبازان | |||||
یک موی ز زلف پیچ پیچت | بشکسته طلسم کارسازان | |||||
از زلف مشعبدت چو مهره | در ششدره مانده حلقهبازان | |||||
تسبیح رخت کنند دایم | در پردهی حسن دلنوازان | |||||
وصل تو درون پاک خواهد | پاکی سوی پاک دست یازان | |||||
وصلت که زکوة اوست خورشید | هرگز نرسد به بی نمازان | |||||
جانی باید ز خویشتن پاک | نه غرق منی چو نو نیازان | |||||
گفتی برهانمت ز عطار | شد عمر و دلت نبود یازان |