عطار (غزلیات)/ای دل و جان کاملان، گم شده در کمال تو
ظاهر
ای دل و جان کاملان، گم شده در کمال تو | عقل همه مقربان، بی خبر از وصال تو | |||||
جمله تویی به خود نگر جمله ببین که دایما | هجده هزار عالم است آینهی جمال تو | |||||
تا دل طالبانت را از تو دلالتی بود | هرچه که هست در جهان هست همه مثال تو | |||||
جملهی اهل دیده را از تو زبان ز کار شد | نیست مجال نکتهای در صفت کمال تو | |||||
چرخ رونده قرنها بی سر و پای در رهت | پشت خمیده میرود در غم گوشمال تو | |||||
تا ابدش نشان و نام از دو جهان بریده شد | هر که دمی جلاب خورد از قدح جلال تو | |||||
ماندهاند دور دور اهل دو کون از رهت | زانکه وجود گم کند خلق در اتصال تو | |||||
خشک شدیم بر زمین پرده ز روی برفکن | تا لب خشک عاشقان تر شود از زلال تو | |||||
گرچه فرید در جهان هست فصیحتر کسی | رد مکنش که در سخن هست زبانش لال تو |