عطار (غزلیات)/ای دل اندر عشق غوغا چون کنی
ظاهر
ای دل اندر عشق غوغا چون کنی | خویش را بیهوده رسوا چون کنی | |||||
آنچه کل خلق نتوانست کرد | تو محالاندیش تنها چون کنی | |||||
دم مزن خون میخور و صفرا مکن | پشهای با باد صفرا چون کنی | |||||
تو همی خواهی که دانی سر عشق | کس بدین سر نیست دانا چون کنی | |||||
چون تو اندر عشق او پنهان شدی | سر عشقش آشکارا چون کنی | |||||
چون تبرا نیستت از خویشتن | پس به عشق او تولا چون کنی | |||||
عشق را سرمایهای باید شگرف | پس تو بی سرمایه سودا چون کنی | |||||
چون تو را هر دم حجابی دیگر است | چشم جان خویش بینا چون کنی | |||||
چون به یک قطره دلت قانع ببود | جان خود را کل دریا چون کنی | |||||
غرق دریا گرد و ناپیدا بباش | خویش را زین بیش پیدا چون کنی | |||||
چون تو سایه باشی و او آفتاب | پیش او خود را هویدا چون کنی | |||||
هر که او پیداست درصد تفرقه است | چون نباشی جمع آنجا چون کنی | |||||
چون نکردی خویش را امروز جمع | میندانم تا که فردا چون کنی | |||||
مذهب عطار گیر و نیست شو | هستی خود را محابا چون کنی |