عطار (غزلیات)/ای در درون جانم و جان از تو بی خبر
ظاهر
ای در میان جانم و جان از تو بی خبر | وز تو جهان پر است و جهان از تو بی خبر | |||||
چون پی برد به تو دل و جانم که جاودان | در جان و در دلی دل و جان از تو بی خبر | |||||
ای عقل پیر و بخت جوان گرد راه تو | پیر از تو بی نشان و جوان از تو بی خبر | |||||
نقش تو در خیال و خیال از تو بی نصیب | نام تو بر زبان و زبان از تو بی خبر | |||||
از تو خبر به نام و نشان است خلق را | وآنگه همه به نام و نشان از تو بی خبر | |||||
جویندگان جوهر دریای کنه تو | در وادی یقین و گمان از تو بی خبر | |||||
چون بی خبر بود مگس از پر جبرئیل | از تو خبر دهند و چنان از تو بی خبر | |||||
شرح و بیان تو چه کنم زانکه تا ابد | شرح از تو عاجز است و بیان از تو بی خبر | |||||
عطار اگرچه نعرهی عشق تو میزند | هستند جمله نعرهزنان از تو بی خبر |