عطار (غزلیات)/ای در درون جانم و جان از تو بی خبر

از ویکی‌نبشته
عطار (غزلیات) از عطار
(ای در میان جانم و جان از تو بی خبر)
  ای در میان جانم و جان از تو بی خبر وز تو جهان پر است و جهان از تو بی خبر  
  چون پی برد به تو دل و جانم که جاودان در جان و در دلی دل و جان از تو بی خبر  
  ای عقل پیر و بخت جوان گرد راه تو پیر از تو بی نشان و جوان از تو بی خبر  
  نقش تو در خیال و خیال از تو بی نصیب نام تو بر زبان و زبان از تو بی خبر  
  از تو خبر به نام و نشان است خلق را وآنگه همه به نام و نشان از تو بی خبر  
  جویندگان جوهر دریای کنه تو در وادی یقین و گمان از تو بی خبر  
  چون بی خبر بود مگس از پر جبرئیل از تو خبر دهند و چنان از تو بی خبر  
  شرح و بیان تو چه کنم زانکه تا ابد شرح از تو عاجز است و بیان از تو بی خبر  
  عطار اگرچه نعره‌ی عشق تو می‌زند هستند جمله نعره‌زنان از تو بی خبر