عطار (غزلیات)/ای جان و جهان رویت پیدا نکنی دانم
ظاهر
ای جان و جهان رویت پیدا نکنی دانم | تا جان و جهانی را شیدا نکنی دانم | |||||
پشت من یکتا دل از زلف دوتا کردی | و آن زلف دوتا هرگز یکتا نکنی دانم | |||||
گر جور کنی ور نی تا کار تو میماند | زین شیوه بسی افتد عمدا نکنی دانم | |||||
در غارت جان و دل در زلف و لبت بازی | زیرا که چنین کاری تنها نکنی دانم | |||||
چون عاشق غمکش را در خاک کنی پنهان | بر خویش نظر آری پیدا نکنی دانم | |||||
گفتی کنم از بوسی روزی دهنت شیرین | این خود به زبان گویی اما نکنی دانم | |||||
اندر عوض بوسی گر جان و تنم بردی | تا عاشق سودایی رسوا نکنی دانم | |||||
گفتی که شبی با تو دستی کنم اندر کش | یارب چه دروغ است این با ما نکنی دانم | |||||
گفتی که جفا کردم در حق تو ای عطار | آخر همه کس داند کانها نکنی دانم |