عطار (غزلیات)/ای جان جان جانم تو جان جان جانی
ظاهر
ای جان جان جانم تو جان جان جانی | بیرون ز جان جان چیست آنی و بیش از آنی | |||||
پی میبرد به چیزی جانم ولی نه چیزی | تو آنی و نه آنی یا جانی و نه جانی | |||||
بس کز همه جهانت جستم به قدر طاقت | اکنون نگاه کردم تو خود همه جهانی | |||||
گنج نهانی اما چندین طلسم داری | هرگز کسی ندانست گنجی بدین نهانی | |||||
نی نی که عقل و جانم حیران شدند و واله | تا چون نهفته ماند چیزی بدین عیانی | |||||
چیزی که از رگ من خون میچکید کردم | فانی شدم کنون من باقی دگر تو دانی | |||||
کردم محاسن خود دستار خوان راهت | تا بو که از ره خود گردی برو فشانی | |||||
در چار میخ دنیا مضطر بماندهام من | گر وارهانی از خود دانم که میتوانی | |||||
عطار بی نشان شد از خویشتن بکلی | بویی فرست او را از کنه بی نشانی |