عطار (غزلیات)/ای آنکه هیچ جایی آرام جان ندیدی
ظاهر
ای آنکه هیچ جایی آرام جان ندیدی | رنج جهان کشیدی گنج جهان ندیدی | |||||
هرچند جهد کردی کاری به سر نبردی | چندان که پیش رفتی ره را کران ندیدی | |||||
زان گوهری که گردون از عشق اوست گردان | قانع شدی به نامی اما نشان ندیدی | |||||
مرد شنو چه باشی مردانه رو سخن دان | چه حاصل از شنیدن چون در عیان ندیدی | |||||
میدان که روز معنی بیرون پرده مانی | گر در درون پرده خود را نهان ندیدی | |||||
آن نافهای که جستی هم با تو در گلیم است | تو از سیه گلیمی بویی از آن ندیدی | |||||
گر جان بر او فشانی صد جان عوض ستانی | بر جان مگرد چندین انگار جان ندیدی | |||||
عمری بپروریدی این نفس سگ صفت را | چه سود چون ز مکرش یکدم امان ندیدی | |||||
نا آزموده گفتی هستم چنان که باید | لیکن چو آزمودی هرگز چنان ندیدی | |||||
افسوس میخورم من کافسوس خوارهای را | جز همنفس نگفتی جز مهربان ندیدی | |||||
تو مرغ بام عرشی در قعر چاه مانده | هم در زمین بمردی هم آسمان ندیدی | |||||
آخر چو شیر مردان بر پر ز چاه و رفتی | انگار نفس سگ را در خاکدان ندیدی | |||||
دل را به باد دادی وانگه به کام این سگ | یکپاره نان نخوردی یک استخوان ندیدی | |||||
عطار در غم خود عمرت به آخر آمد | چه سود کز غم خود غیر از زیان ندیدی |