عطار (غزلیات)/ای آفتاب طفلی در سایهی جمالت
ظاهر
ای آفتاب طفلی در سایهی جمالت | شیر و شکر مزیده از چشمهی زلالت | |||||
هم هر دو کون برقی از آفتاب رویت | هم نه سپهر مرغی در دام زلف و خالت | |||||
بر باد داده دل را آوازهی فراقت | در خواب کرده جان را افسانهی وصالت | |||||
عقلی که در حقیقت بیدار مطلق آمد | تا حشر مست خفته در خلوت خیالت | |||||
خورشید کاسمان را سر رزمهی میگشاید | یک تار مینسنجد در رزمه جمالت | |||||
ترک فلک که هست او در هندوی تو دایم | سر پا برهنه گردان در وادی کمالت | |||||
سیمرغ مطلقی تو بر کوه قاف قربت | پرورده هر دو گیتی در زیر پر و بالت | |||||
صف قتال مردان صفهای مژه توست | صد قلب برشکسته در هر صف قتالت | |||||
عطار شد چو مویی بی روی همچو روزت | تا بو که راه یابد در زلف شب مثالت |