عطار (غزلیات)/ای آفتاب از ورق رویت آیتی
ظاهر
ای آفتاب از ورق رویت آیتی | در جنب جام لعل تو کوثر حکایتی | |||||
هرگز ندید هیچ کس از مصحف جمال | سرسبزتر ز خط سیاه تو آیتی | |||||
بر نیت خطت که دلم جای وقف دید | کرد از حروف زلف تو عالی روایتی | |||||
از مشک خط خود جگرم سوختی ولیک | دل ندهدم که در قلم آرم شکایتی | |||||
آب حیات در ظلمات ظلالت است | تا کی ز عکس لعل تو یابد هدایتی | |||||
خورشید را که سلطنت سخت روشن است | بنگر گرفت سایهی زلفت حمایتی | |||||
هر دم ز زلف تو شکنی دیگرم رسد | زان پی نمیبرم شکنش را نهایتی | |||||
چون زلف تو به تاب درم تا کیم رسد | از زلف عنبر تو نسیم عنایتی | |||||
زلف توراست از در دربند تا ختن | زان دل فرو گرفت زهی خوش ولایتی | |||||
عطار تا که بود، نبودش به هیچ روی | جز دوستی روی تو هرگز جنایتی |