عطار (غزلیات)/این گره کز تو بر دل افتادست
ظاهر
این گره کز تو بر دل افتادست | کی گشاید که مشکل افتادست | |||||
ناگشاده هنوز یک گرهم | صد گره نیز حاصل افتادست | |||||
چون نهد گام آنکه هر روزیش | سیصد و شصت منزل افتادست | |||||
چون رود راه آنکه هر میلش | ینزلالله مقابل افتادست | |||||
چونکه از خوف این چنین شب و روز | عرش را رخت در گل افتادست | |||||
من که باشم که دم زنم آنجا | ور زنم زهر قاتل افتادست | |||||
هست دیوانهای علی الاطلاق | هر که زین قصه غافل افتادست | |||||
عقل چبود که صد جهان آتش | نقد در جان و در دل افتادست | |||||
فلک آبستن است این سر را | زان بدین سیر مایل افتادست | |||||
همچو آبستنان نقط بر روی | میرود گرچه حامل افتادست | |||||
نیست آگاه کسی ازین سر ازانک | بیشتر خلق غافل افتادست | |||||
قعر دریا چگونه داند باز | آن کسی کو به ساحل افتادست | |||||
گر رجوعی کند سوی قعرش | گوهری سخت قابل افتادست | |||||
ور کند حبس ساحلش محبوس | در مضیق مشاغل افتادست | |||||
هست در معرض بسی گرداب | هر که را این مسایل افتادست | |||||
خاک آنم که او درین دریا | ترک جان گفته کامل افتادست | |||||
هر که صد بحر یافت بس تنها | قطرهای خرد مدخل افتادست | |||||
جان عطار را درین دریا | نفس تاریک حایل افتادست |