عطار (غزلیات)/اگر دردت دوای جان نگردد
ظاهر
اگر دردت دوای جان نگردد | غم دشوار تو آسان نگردد | |||||
که دردم را تواند ساخت درمان | اگر هم درد تو درمان نگردد | |||||
دمی درمان یک دردم نسازی | که بر من درد صد چندان نگردد | |||||
که یابد از سر زلف تو مویی | که دایم بی سر و سامان نگردد | |||||
که یابد از سر کوی تو گردی | که همچون چرخ سرگردان نگردد | |||||
که یابد از می عشق تو بویی | که جانش مست جاویدان نگردد | |||||
ندانم تا چه خورشیدی است عشقت | که جز در آسمان جان نگردد | |||||
دلا هرگز بقای کل نیابی | که تا جان فانی جانان نگردد | |||||
یقین میدان که جان در پیش جانان | نیابد قرب تا قربان نگردد | |||||
اگر قربان نگردد نیست ممکن | که بر تو عمر تو تاوان نگردد | |||||
چو خفاشی بمیری چشم بسته | اگر خورشید تو رخشان نگردد | |||||
اگر آدم کفی گل بود گو باش | به گل خورشید تو پنهان نگردد | |||||
در آن خورشید حیران گشت عطار | چنان جایی کسی حیران نگردد |