عطار (غزلیات)/اگر برشمارم غم بیشمارم
ظاهر
اگر برشمارم غم بیشمارم | ندارند باور یکی از هزارم | |||||
نیاید در انگشت این غم شمردن | مگر اشک میریزم و میشمارم | |||||
گر انگشت نتواند این غم به سر برد | به سر میبرد دیدهی اشکبارم | |||||
اگرچه فشاندم بسی اشک خونین | مبر ظن که من اشک دیگر نبارم | |||||
گرفتم ز خلق زمانه کناری | فشاندم بسی اشک خون در کنارم | |||||
چو روی نگارم ز چشمم برون شد | ز شوقش به خون روی خود مینگارم | |||||
چه کاری بر آید ز دست من اکنون | که شد کارم از دست و از دست کارم | |||||
مرا هست در دل بسی سر پنهان | ندانم که هرگز شود آشکارم | |||||
چو صاحب دلی اهل این سر ندیدم | همه سر به مهرش به دل میسپارم | |||||
چه گویی که عطار عیسی دمم من | چو زهره ندارم که یکدم برآرم |