عطار (غزلیات)/الا ای زاهدان دین دلی بیدار بنمایید
ظاهر
الا ای زاهدان دین دلی بیدار بنمایید | همه مستند در پندار یک هشیار بنمایید | |||||
ز دعوی هیچ نگشاید اگر مردید اندر دین | چنان کز اندرون هستید در بازار بنمایید | |||||
هزاران مرد دعوی دار بنماییم از مسجد | شما یک مرد معنیدار از خمار بنمایید | |||||
من اندر یک زمان صد مست از خمار بنمودم | شما مستی اگر دارید از اسرار بنمایید | |||||
خرابی را که دعوی اناالحق کرد از مستی | به هر آدینه صد خونی به زیر دار بنمایید | |||||
اگر صد خون بود ما را نخواهیم آن ز کس هرگز | اگر این را جوابی هست بی انکار بنمایید | |||||
خراباتی است پر رندان دعوی دار دردی کش | میان خود چنین یک رند دعویدار بنمایید | |||||
من این رندان مفلس را همه عاشق همی بینم | شما یک عاشق صادق چنین بیدار بنمایید | |||||
به زیر خرقهی تزویر زنار مغان تا کی | ز زیر خرقه گر مردید آن زنار بنمایید | |||||
چو عیاران بی جامه میان جمع درویشان | درین وادی بی پایان یکی عیار بنمایید | |||||
ز نام و ننگ و زرق و فن نخیزد جز نگونساری | یکن بی زرق و فن خود را قلندروار بنمایید | |||||
کنون چون توبه کردم من ز بد نامی و بد کاری | مرا گر دست آن دارید روی کار بنمایید | |||||
مرا در وادی حیرت چرا دارید سرگردان | مرا یک تن ز چندین خلق گو یکبار بنمایید | |||||
شما عمری درین وادی به تک رفتید روز و شب | ز گرد کوی او آخر مرا آثار بنمایید | |||||
چه گویم جمله را در پیش راهی بس خطرناک است | دلی از هیبت این راه بیتیمار بنمایید | |||||
چنین بی آلت و بی دل قدم نتوان زدن در ره | اگر مردان این راهید دستافزار بنمایید | |||||
به رنج آید چنان گنجی به دست و خود که یابد آن | وگر هستید از یابندگان دیار بنمایید | |||||
درین ره با دلی پر خون به صد حیرت فروماندم | درین اندیشه یک سرگشته چون عطار بنمایید |