عطار (غزلیات)/اشک ریز آمدم چو ابر بهار
ظاهر
اشک ریز آمدم چو ابر بهار | ساقیا هین بیا و باده بیار | |||||
توبهی من درست نیست خموش | وز من دلشکسته دست بدار | |||||
جام درده پیاپی ای ساقی | تا کنم جان خویش بر تو نثار | |||||
تا که جامی تهی کنم در عشق | پر برآرم ز خون دیده کنار | |||||
در ره عشق چون فلک هر روز | کار گیرم ز سر زهی سر و کار | |||||
منم و دردیی و درد دلی | دردی و درد هر دو با هم یار | |||||
سر فرو بردهای درین گلخن | فارغ از توبه و ز استغفار | |||||
درس عشاق گفته در بن دیر | پای منبر نهاده بر سر دار | |||||
فانی و باقیم و هیچ و همه | روح محضیم و صورت دیوار | |||||
ساقیا گر برآرم از دل دم | ز دم من برآید از تو دمار | |||||
بادهی ما ز جام دیگر ده | که نه مستیم ما و نه هشیار | |||||
موضع عاشقان بی سر و بن | هست بالای کعبه و خمار | |||||
گر برآرند یک نفس بی دوست | دلق و تسبیحشان شود زنار | |||||
ما همه کشتگان این راهیم | سیر گشته ز جان قلندروار | |||||
مست عشقیم و روی آورده | در رهی دور و عقبهای دشوار | |||||
زاد ما مانده مرکب افتاده | وادییی تیره و رهی پر خار | |||||
بی نهایت رهی که هر ساعت | کشتهی اوست صد هزار هزار | |||||
چون بدین ره بسی فرو رفتیم | باز ماندیم آخر از رفتار | |||||
گه به پهلوی عجز میگشتیم | گه به سر میشدیم چون پرگار | |||||
آخر از گوشهای منادی خاست | کای فروماندگان بیمقدار | |||||
آنچه جستید در گلیم شماست | لیس فی الدار غیرکم دیار | |||||
این چنین وادیی به پای تو نیست | سر خود گیر و رفتی ای عطار |