عطار (غزلیات)/اسرار تو در زبان نمی‌گنجد

از ویکی‌نبشته
عطار (غزلیات) از عطار
(اسرار تو در زبان نمی‌گنجد)
  اسرار تو در زبان نمی‌گنجد واوصاف تو در بیان نمی‌گنجد  
  اسرار صفات جوهر عشقت می‌دانم و در زبان نمی‌گنجد  
  خاموشی به که وصف عشق تو اندر خبر و نشان نمی‌گنجد  
  آنجا که تویی و جان دل مسکین مویی شد و در میان نمی‌گنجد  
  از عالم عشق تو سر مویی در شش جهت مکان نمی‌گنجد  
  یک شمه ز روح بارگاه تو اندر سه صف زمان نمی‌گنجد  
  یک دانه ز دام عالم عشقت در حوصله جای جان نمی‌گنجد  
  چون آه برآورم ز عشق تو کان آه درین دهان نمی‌گنجد  
  رفتم ز جهان برون در اندوهت کاندوه تو در جهان نمی‌گنجد  
  آن دم که ز تو بر آسمان بردم در قبه‌ی آسمان نمی‌گنجد  
  عطار چو در یقین خود گم شد در پیشگه عیان نمی‌گنجد