عطار (غزلیات)/از پس پردهی دل دوش بدیدم رخ یار
ظاهر
از پس پردهی دل دوش بدیدم رخ یار | شدم از دست و برفت از دل من صبر و قرار | |||||
کار من شد چو سر زلف سیاهش درهم | حال من گشت چو خال رخ او تیره و تار | |||||
گفتم ای جان شدم از نرگس مست تو خراب | گفت در شهر کسی نیست ز دستم هشیار | |||||
گفتم این جان به لب آمد ز فراقت گفتا | چون تو در هر طرفی هست مرا کشته هزار | |||||
گفتم اندر حرم وصل توام مأوی بود | گفت اندر حرم شاه که را باشد بار | |||||
گفتم از درد تو دل نیک شود، گفتا نی | گفتم از رنج تو دل باز رهد، گفتا دشوار! | |||||
گفتم از دست ستمهای تو تا کی نالم | گفت تا داغ محبت بودت بر رخسار | |||||
گفتم ای جان جهان چون که مرا خواهی سوخت | بکشم زود وزین بیش مرا رنجه مدار | |||||
در پس پرده شد و گفت مرا از سر خشم | هرزه زین بیش مگو کار به من بازگذار | |||||
گر کشم زار و اگر زنده کنم من دانم | در ره عشق تو را با من و با خویش چه کار | |||||
حاصلت نیست ز من جز غم و سرگردانی | خون خور و جان کن ازین هستی خود دل بردار | |||||
چون که عطار ازین شیوه حکایات شنود | دردش افزون شد ازین غصه و رنجش بسیار | |||||
با رخ زرد و دم سرد و سر پر سودا | بر سر کوی غمش منتظر یک دیدار |