عطار (غزلیات)/از من بی خبر چه میطلبی
ظاهر
از من بی خبر چه میطلبی | سوختم خشک و تر چه میطلبی | |||||
گر چه شهباز معرفت بودم | ریختم بال و پر چه میطلبی | |||||
در دو عالم ز هرچه بود و نبود | بگسستم دگر چه میطلبی | |||||
ماندهام همچو گوی در ره تو | گم شده پا و سر چه میطلبی | |||||
من آشفته را ز عشق رخت | هر دم آشفتهتر چه میطلبی | |||||
پیش طرف کلاه گوشهی تو | کردهام جان کمر چه میطلبی | |||||
گفتهای درد تو همی طلبم | درد ازین بیشتر چه میطلبی | |||||
با دلی پر ز درد تو شب و روز | شدهام نوحهگر چه میطلبی | |||||
بی خبر ماندهام ز مستی عشق | هستت آخر خبر چه میطلبی | |||||
پرده برگیر و بیش ازین آخر | پردهی من مدر چه میطلبی | |||||
چند باشم نه دل نه جان بی تو | راندهی در بدر چه میطلبی | |||||
بی تو عطار را روا نبود | خون گرفته جگر چه میطلبی |