عطار (غزلیات)/از قوت مستیم ز هستیم خبر نیست
ظاهر
از قوت مستیم ز هستیم خبر نیست | مستم ز می عشق و چو من مست دگر نیست | |||||
در جشن می عشق که خون جگرم ریخت | نقل من دلسوخته جز خون جگر نیست | |||||
مستان میعشق درین بادیه رفتند | من ماندم و از ماندن من نیز اثر نیست | |||||
در بادیهی عشق نه نقصان نه کمال است | چون من دو جهان خلق اگر هست و اگر نیست | |||||
گویند برو تا به درش برگذری بوک | هیهات که گر باد شوم روی گذر نیست | |||||
زین پیش دلی بود مرا عاشق و امروز | جز بیخبریم از دل خود هیچ خبر نیست | |||||
جانا اگرم در سر کار تو رود جان | از دادن صد جان دگرم بیم خطر نیست | |||||
در دامن تو دست کسی میزند ای دوست | کو در ره سودای تو با دامن تر نیست | |||||
دانی که چه خواهم من دلسوخته از تو | خواهم که نخواهم، دگرم هیچ نظر نیست | |||||
عطار چنان غرق غمت شد که دلش را | یک دم دل دل نیست زمانی سر سر نیست |