عطار (غزلیات)/از عشق تو من به دیر بنشستم
ظاهر
از عشق تو من به دیر بنشستم | زنار مغانهی بر میان بستم | |||||
چون حلقهی زلف توست زناری | زنار چرا همیشه نپرستم | |||||
گر دین و دلم ز دست شد شاید | چون حلقه زلف توست در دستم | |||||
دستآویزی نکو به دست آمد | در زلف تو دست تا بپیوستم | |||||
چون ترسایی درست شد بر من | خوردم می عشق و توبه بشکستم | |||||
زان می که به جرعهای که من خوردم | گویی ز هزار سالگی مستم | |||||
در سینه دریچهای پدید آمد | بسیار بر آن دریچه بنشستم | |||||
صد بحر از آن دریچه پیدا شد | من چشمهی دل به بحر پیوستم | |||||
طاقت چو نداشتم شدم غرقه | زان صید که اوفتاد در شستم | |||||
جانم چو ز عشق آن جهانی شد | از رسم و رسوم این جهان رستم | |||||
باور نکنند اگر به نطق آرم | امروز بدین صفت که من هستم | |||||
نه موجودم نه نیز معدومم | هیچم، همهام، بلند و پستم | |||||
عطار درین چنین خطرگاهی | تو دانی و تو که من برون جستم |