عطار (غزلیات)/از بس که روز و شب غم بر غم کشیدهام
ظاهر
از بس که روز و شب غم بر غم کشیدهام | شادی فکندهام غم بر غم گزیدهام | |||||
شادی به روی غم که غمم غمگسار گشت | کم غم چو روی شادی عالم بدیدهام | |||||
گر نیز شادی است درین آشیان غم | من شادیی ندیدهام اما شنیدهام | |||||
کس را مباد با من و با درد من رجوع | زیرا که درد عشق مسلم خریدهام | |||||
تا کی ز درد عشق زنم لاف چون ز نفس | دایم به دل رمیده به تن آرمیدهام | |||||
هرگز دمی نیافتهام هیچ فرصتی | چندانکه با سگان طبیعت چخیدهام | |||||
گرچه قدم نداشتهام در مقام عدل | باری ز اهل ظلم قدم در کشیدهام | |||||
در گوشهای نشسته بسی خون بخوردهام | بر جایگه فسرده بسی ره بریدهام | |||||
عمرم گذشت در بچه طبعی و من هنوز | از حرص و آز چون بچهی نا رسیدهام | |||||
هر روز در خزانهی عطار کمتر است | دری که از سفینهی دانش گزیدهام |