عطار (غزلیات)/ازین کاری که من دارم نه جان دارم نه تن دارم
ظاهر
ازین کاری که من دارم نه جان دارم نه تن دارم | چون من من نیستم، آخر چرا گویم که من دارم | |||||
تن و جان محو شد از من، ز بهر آنکه تا هستم | حقیقت بهر دل دارم شریعت بهر تن دارم | |||||
همه عالم پر است از من ولی من در میان پنهان | مگر گنج همه عالم نهان با خویشتن دارم | |||||
اگر خواهی که این گنجت شود معلوم دم درکش | که سر این چنین گنجی نه بهر انجمن دارم | |||||
اگر ذرات این عالم زبان من شود دایم | نیارم گفت ازو یک حرف و چندانی سخن دارم | |||||
مرا گویی که حرفی گوی از اسرار گنج جان | چه گویم چون درین معرض نه نطق و نه دهن دارم | |||||
میان خیل نا اهلان سخن چون با میان آرم | که من اینجا به یک یک گام صد صد راهزن دارم | |||||
چو از کونین آزادم، نگویم سر خود با کس | مرا این بس که من در سینه سر سرفکن دارم | |||||
اگر از سر این گنجت خبر باید به خاکم رو | بپرس از من در آن ساعت که سر زیر کفن دارم | |||||
از آن سلطان کونینم که دارالملک وحدت را | درون گلخنی مانده نه خرقه نی وطن دارم | |||||
چو زلفش را دو صد گونه شکن دیدم ز پیش و پس | میان بسته به زناری سر یک یک شکن دارم | |||||
نسیمی گر نمییابم ز زلف یوسف قدسم | ندارم هیچ نومیدی که بوی پیرهن دارم | |||||
چه میگویم که زلف او مرا برهاند از چنبر | به گرد جملهی عالم در آورده رسن دارم | |||||
فرید از یک شکن زنار اگر بربست من با او | به سوی صد شکن دیگر ز صد سو تاختن دارم |