عطار (غزلیات)/آههای آتشینم پردههای شب بسوخت
ظاهر
آههای آتشینم پردههای شب بسوخت | بر دل آمد وز تف دل هم زبان هم لب بسوخت | |||||
دوش در وقت سحر آهی برآوردم ز دل | در زمین آتش فتاد و بر فلک کوکب بسوخت | |||||
جان پر خونم که مشتی خاک دامن گیر اوست | گاه اندر تاب ماند و گاه اندر تب بسوخت | |||||
پردهی پندار کان چون سد اسکندر قوی است | آه خون آلود من هر شب به یک یارب بسوخت | |||||
روز دیگر پردهی دیگر برون آمد ز غیب | پردهی دیگر به یاربهای دیگرشب بسوخت | |||||
هر که او خام است گو در مذهب ما نه قدم | زانکه دعوی خام شد هر کو درین مذهب بسوخت | |||||
باز عشقش چون دل عطار در مخلب گرفت | از دل گرمش عجب نبود اگر مخلب بسوخت |