عطار (غزلیات)/آن روی به جز قمر که آراید
ظاهر
آن روی به جز قمر که آراید | وان لعل به جز شکر که فرساید | |||||
بس جان که ز پرده در جهان افتد | چون روی ز زیر پرده بنماید | |||||
در زیبایی و عالم افروزی | رویی دارد چنان که میباید | |||||
خورشید چو روی او همی بیند | میگردد و پشت دست میخاید | |||||
امروز قیامتی است از خطش | خطی که هزار فتنه میزاید | |||||
گویی ز بنفشه گلستانش را | مشاطهی حسن میبیاراید | |||||
آورد خطی و دل ببرد از من | جان منتظر است تا چه فرماید | |||||
زین بیع و شری که خط او دارد | جز خون جگر مرا چه بگشاید | |||||
الحق ز معاملان خط او | دیری است که بوی مشک میآید | |||||
زین گونه که خط او درآبم زد | شک نیست که دوستی بیفزاید | |||||
عطار اگر چنین کند سودا | چه سود چو جان او نیاساید |