عطار (غزلیات)/آن را که نیست در دل ازین سر سکینهای
ظاهر
آن را که نیست در دل ازین سر سکینهای | نبود کم از کم و بود از کم کمینهای | |||||
خواهی که از قرینه بدانی که عشق چیست | ناخورده می ز عشق ندانی قرینهای | |||||
در دار ملک عشق خلیفه کسی بود | کو را بود ز در حقیقت خزینهای | |||||
مرغی است جان عاشق و چندانش حوصله | کز هر دو کون لایق او نیست چینهای | |||||
شهبیت سر عشق که مطلوب جمله اوست | بیتی است بس عجب مطلب از سفینهای | |||||
عمری ز عرش و فرش طلب کردی این حدیث | چل روز نیز واطلب از قعر سینهای | |||||
در عشق اگر سکینه پدید آیدت نکوست | لیکن به زهد هیچ نیرزد سکینهای | |||||
طوفان عشق چون ز پس و پیش در رسد | جز در درون سینه نیابی سفینهای | |||||
ای ساقی امشب از سر این جمع برمخیز | هر لحظه پر کن از می دوشین قنینهای | |||||
چندان شراب ده تو که با منکر و مقر | در سینهای نه مهر بماند نه کینهای | |||||
بشکن پیاله بر در زهاد تا مگر | در پای زاهدی شکند آبگینهای | |||||
عطار در بقای حق و در فنای خود | چون بوسعیدمهنه نیابی مهینهای |