عطار (غزلیات)/آن را که ز وصل او خبر بود
ظاهر
آن را که ز وصل او خبر بود | هر روز قیامتی دگر بود | |||||
چه جای قیامت است کاینجا | این شور از آن عظیمتر بود | |||||
زیرا که قیامت قوی را | در حد وجود پا و سر بود | |||||
وین شور چو پا و سر ندارد | هرگز نتواندش گذر کرد | |||||
چون نیست نهایت ره عشق | زین ره نه نشان و نه اثر بود | |||||
هر کس که ازین رهت خبر داد | میدان به یقین که بی خبر بود | |||||
زین راه چو یک قدم نشان نیست | چه لایق هر قدم شمر بود | |||||
راهی است که هر که یک قدم زد | شد محو اگر چه نامور بود | |||||
چندان که به غور ره نگه کرد | نه راهرو و نه راهبر بود | |||||
القصه کسی که پیشتر رفت | سرگشتهی راه بیشتر بود | |||||
بر گام نخست بود مانده | آنکو همه عمر در سفر بود | |||||
وانکس که بیافت سر این راه | شد کور اگرچه دیدهور بود | |||||
کین راز کسی شنید و دانست | کز دیده و گوش کور و کر بود | |||||
مانند فرید اندرین راه | پر دل شد اگرچه بی جگر بود | |||||
عطار که بود مرد این راه | زان جملهی عمر نوحهگر بود |