عطار (غزلیات)/آنکه سر دارد کلاهت نرسدش
ظاهر
آنکه سر دارد کلاهت نرسدش | وانکه پر آب است جاهت نرسدش | |||||
هر که پست بارگاه فقر نیست | در بلندی دستگاهت نرسدش | |||||
هر که در خود ماند چون گردون بسی | گر نگردد گرد راهت نرسدش | |||||
تا نباشد همچو یوسف خواجهای | بندگی در قعر چاهت نرسدش | |||||
تا کسی دارد به یک ذره پناه | عرش اگر باشد پناهت نرسدش | |||||
عرش اگر کرسی نهد در زیر پای | دست بر زلف سیاهت نرسدش | |||||
گرچه سر در عرش ساید آفتاب | پرتو روی چو ماهت نرسدش | |||||
نیم ترک چرخ در سر گشت از آنک | بو که بر ترک کلاهت نرسدش | |||||
تا کسی نشکست کلی قلب نفس | لاف از خیل و سپاهت نرسدش | |||||
تا نسوزد جملهی شب شمع زار | یک نسیم صبحگاهت نرسدش | |||||
تا کسی بر سر نگردد چون فلک | طوف گرد بارگاهت نرسدش | |||||
تا کسی جان ندهد از درد خمار | می ز لعل عذر خواهت نرسدش | |||||
گر نشد عطار یکتا همچو موی | مشک از زلف دو تاهت نرسدش |