عطار (غزلیات)/آنچه نقد سینهی مردان بود
ظاهر
آنچه نقد سینهی مردان بود | زآرزوی آن فلک گردان بود | |||||
گر از آن یک ذره گردد آشکار | هر دو عالم تا ابد پنهان بود | |||||
در گذر از کون تا تاب آوری | خود که را در کون تاب آن بود | |||||
آن فلک کان در درون عاشق است | آفتاب آن رخ جانان بود | |||||
گر فرو استد ز دوران این فلک | آن فلک را تا ابد دوران بود | |||||
نور این خورشید اگر زایل شود | نور آن خورشید جاویدان بود | |||||
زود بیند آن فلک و آن آفتاب | هر که را یک ذره نور جان بود | |||||
وانکه نور جان ندارد ذرهای | تا بود در کار خود حیران بود | |||||
چند گویی کین چنین و آن چنان | تا چنینی عمر تو تاوان بود | |||||
کی بود پروای خلقش ذرهای | هر که او در کار سرگردان بود | |||||
پای در نه راه را پایان مجوی | زانکه راه عشق بیپایان بود | |||||
عشق را دردی بباید بی قرار | آن چنان دردی که بی درمان بود | |||||
گر زند عطار بی این سر نفس | آن نفس بر جان او تاوان بود |