عطار (غزلیات)/آفتاب رویت ای سرو سهی
ظاهر
آفتاب رویت ای سرو سهی | بر همه میتابد الا بر رهی | |||||
نی خطا گفتم که میتابد بسی | بر من و من مینبینم ز ابلهی | |||||
گرچه عالم پر جمال یوسف است | نیست چشم کور را از وی بهی | |||||
چون بود کز بحر پر گوهر بسی | باز گردد خشک لب دستی تهی | |||||
باز گردیدند ازین بحر عجب | خشک لب هم مبتدی هم منتهی | |||||
قعر این دریا جزین دریا نیافت | دیگران هستند از مشتی کهی | |||||
حلقه بر در میزنند و میروند | نیست از ایشان کسی را آگهی | |||||
جمله را جز عجز آنجا کار نیست | نه مهی است آنجایگاه و نه کهی | |||||
می فرو افتد درین حیرت زهم | گر تو اینجا دو جهان برهم نهی | |||||
ای فرید اینجا که هستی محو گرد | چند گویی کوتهی بر کوتهی |