عطار (غزلیات)/آفتاب رخ آشکاره کند
ظاهر
آفتاب رخ آشکاره کند | جگرم ز اشتیاق پاره کند | |||||
از پس پرده روی بنماید | مهر و مه را دو پیشکاره کند | |||||
شوق رویش چو روی پر از اشک | روی خورشید پر ستاره کند | |||||
لعل دانی که چیست رخش لبش | خون خارا ز سنگ خاره کند | |||||
هر که او روی چو گلش خواهد | مدتی خار پشتواره کند | |||||
در میان با کسی همی آید | کان کس اول ز جان کناره کند | |||||
عاشقانی که وصل او طلبند | همه را دوع در کواره کند | |||||
بالغان در رهش چو طفل رهند | جمله را گور گاهواره کند | |||||
تا کسی روی او نداند باز | چهرهی مردم آشکاره کند | |||||
نور رویش ز هر دریچهی چشم | چون سیه پوش شد نظاره کند | |||||
عشق او در غلط بسی فکند | چون نداند کسی چه چاره کند | |||||
نتوانیم توبه کرد ز عشق | توبه را صد هزار باره کند | |||||
شیر عشقش چو پنجه بگشاید | عقل را طفل شیرخواره کند | |||||
زور یک ذره عشق چندان است | که ز هر سو جهان گذاره کند | |||||
ضربت عشق با فرید آن کرد | که ندانم که صد کتاره کند |