عطار (غزلیات)/آخر ای صوفی مرقع پوش
ظاهر
آخر ای صوفی مرقع پوش | لاف تقوی مزن ورع مفروش | |||||
خرقهی مخرقه ز تن برکن | دلق ازرق مراییانه مپوش | |||||
از کف ساقیان روحانی | صبحدم بادهی صبوح بنوش | |||||
صورت خویش را مکن صافی | یک زمان در صفای معنی کوش | |||||
سعی کن در عمارت دل و جان | که نیاید به کارت این تن و توش | |||||
درگذر از مزابل حیوان | برگذر تا به منزلات سروش | |||||
سخن عقل بر عقیله مگوی | سبق عشق یک زمان کن گوش | |||||
اهل قالی چو سالکان میگوی | اهل حالی چو واصلان خاموش | |||||
مرد عشقی خموش باش و خراب | مرد عقلی فضول باش و به هوش | |||||
روشنی بایدت چو شمع بسوز | پختگی بایدت چو دیگ بجوش | |||||
چون نهای اهل وجد، ساکن باش | از تواجد چرا شدی مدهوش | |||||
راه غیر خدا مده در دل | بار نفس و هوا منه بر دوش | |||||
عاشقی یک دم از طلب منشین | تا نگیری حریف در آغوش | |||||
سخن سر به گوش دل بشنو | قول عطار را به جان بنیوش | |||||
پند گیرند بر تو بعد از تو | گر نداری نصیحت من گوش |