عطار (غزلیات)/آتش سودای تو عالم جان در گرفت
ظاهر
آتش سودای تو عالم جان در گرفت | سوز دل عاشقانت هر دو جهان در گرفت | |||||
جان که فروشد به عشق زندهی جاوید گشت | دل که بدانست حال ماتم جان در گرفت | |||||
از پس چندین هزار پرده که در پیش بود | روی تو یک شعله زد کون و مکان در گرفت | |||||
چون تو برانداختی برقع عزت ز پیش | جان متحیر بماند عقل فغان در گرفت | |||||
بر سر کوی تو عشق آتش دل برفروخت | شمع دل عاشقانت جمله از آن در گرفت | |||||
جرعهی اندوه تو تا دل من نوش کرد | زآتش آه دلم کام و زبان در گرفت | |||||
تا که ز رنگ رخت یافت دل من نشان | روی من از خون دل رنگ و نشان در گرفت | |||||
جان و دل عاشقان خرقه شد اندر میان | زانکه سماع غمت در همگان در گرفت | |||||
راست که عطار داد حسن و جمال تو شرح | سینه برآورد جوش دل خفقان در گرفت |