عصیان/عصیان خدا

از ویکی‌نبشته

گر خدا بودم ملایک را شبی فریاد می‌کردم
سکه خورشید را در کوره ظلمت رها سازند
خادمان باغ دنیا را ز روی خشم می‌گفتم
برگ زرد ماه را از شاخه‌ها جدا سازند

نیمه شب در پرده‌های بارگاه کبریای خویش
پنجه‌ی خشم خروشانم را زیر و رو می‌ریخت
دستهای خسته ام بعد از هزاران سال خاموشی
کوهها را در دهان باز دریاها فرو می‌ریخت

میگشودم بند از پای هزاران اختر تبدار
میفشاندم خون آتش در رگ خاموش جنگلها
میدریدم پرده‌های دود را تا در خروش باد
دختر آتش برقصد مست در آغوش جنگلها

میدمیدم در نی افسونی باد شبانگاهی
تا ز بستر رودها، چون مارهای تشنه، برخیزید
خسته از عمری بروی سینه‌ای مرطوب لغزیدن
در دل مرداب تار آسمان شب فرو ریزند

بادها را نرم می‌گفتم که بر شط تبدار
زورق سرمست عطر سرخ گلها را روان سازند
گورها را می‌گشودم تا هزاران روح سرگردان
بار دیگر،در حصار جسمها،خود را نهان سازند

گر خدا بودم ملایک را شبی فریاد می‌کردم
آب کوثر را درون کوره‌ی دوزخ بجوشانند
مشعل سوزنده در کف، گله‌ی پرهیزکاران ر
ا از چراگاه بهشت سبز دامن برون رانند

خسته از زهد خدایی، نیمه شب در بستر ابلیس
در سراشیب خطایی تازه می‌جستم پناهی را
میگزیدم دربهای تاج زرین خداوندی
لذت تاریک و دردآلود آغوش گناهی را