عصیان/جنون
جنون
دل گمراه من چه خواهد کرد
با بهاری که میرسد از راه
ِیا نیازی که رنگ میگیرد
در تن شاخههای خشک و سیاه
دل گمراه من چه خواهد کرد
با نسیمی که میتراود از آن
بوی عشق کبوتر وحشی
نفس عطرهای سرگردان
لب من از ترانه میسوزد
سینهام عاشقانه میسوزد
پوستم میشکافد از هیجان
پیکرم از جوانه میسوزد
هر زمان موج میزنم در خویش
میروم، میروم به جایی دور
بوتهٔ گُرگرفتهٔ خورشید
سر راهم نشسته در تب نور
من ز شرم شکوفه لبریزم
یار من کیست، ای بهار سپید؟
گر نبوسد در این بهار مرا
یار من نیست، ای بهار سپید
دشت بیتاب شبنمآلوده
چه کسی را بهخویش میخواند؟
سبزهها، لحظهای خموش، خموش!
آنکه یار من است میداند
آسمان میدود ز خویش برون
دیگر او در جهان نمیگنجد
آه، گویی که اینهمه «آبی»
در دل آسمان نمیگنجد
در بهار او ز یاد خواهد برد
سردی و ظلمت زمستان را
مینهد روی گیسوانم باز
تاج گلپونههای سوزان را
ای بهار، ای بهار افسونگر
من سراپا خیال او شدهام
در جنون تو رفتهام از خویش
شعر و فریاد و آرزو شدهام
میخزم همچو مار تبداری
بر علفهای خیس تازهٔ سرد
آه با این خروش و این طغیان
دل گمراه من چه خواهد کرد؟
|