صائب تبریزی (غزلیات)/یارب از عرفان مرا پیمانهای سرشار ده
ظاهر
یارب از عرفان مرا پیمانهای سرشار ده | چشم بینا، جان آگاه و دل بیدار ده | |||||
هر سر موی حواس من به راهی میرود | این پریشان سیر را در بزم وحدت بار ده | |||||
در دل تنگم ز داغ عشق شمعی برفروز | خانهی تن را چراغی از دل بیدار ده | |||||
نشاهی پا در رکاب می ندارد اعتبار | مستی دنبالهداری همچو چشم یار ده | |||||
برنمیآید به حفظ جام، دست رعشه دار | قوت بازوی توفیقی مرا در کار ده | |||||
مدتی گفتار بیکردار کردی مرحمت | روزگاری هم به من کردار بیگفتار ده | |||||
چند چون مرکز گره باشد کسی در یک مقام؟ | پایی از آهن به این سرگشته، چون پرگار ده | |||||
شیوهی ارباب همت نیست جود ناتمام | رخصت دیدار دادی، طاقت دیدار ده | |||||
بیش ازین مپسند صائب را به زندان خرد | از بیابان ملک و تخت از دامن کهسار ده |