صائب تبریزی (غزلیات)/ما گرانی از دل صحرای امکان میبریم
ظاهر
ما گرانی از دل صحرای امکان میبریم | یوسف بیقیمت خود را ز کنعان میبریم | |||||
همچو گل یک چند خندیدیم در گلشن، بس است | مدتی هم غنچه سان سر در گریبان میبریم | |||||
ریشهی ما نیست در مغز زمین چون گردباد | رخت هستی از بساط خاک آسان میبریم | |||||
گر چه چندین خرمن گل را به یکدیگر زدیم | دامن و دست تهی زین باغ و بستان میبریم | |||||
نیست برق خرمن گل، پنجهی گستاخ ما | ما به جای گل ز گلشن چشم حیران میبریم | |||||
میکند منزل تلافی راه ناهموار را | ما به امید فنا از زندگی جان میبریم | |||||
نیست صائب بیغمی از وصل گل آیین ما | ما ز قرب گل چو شبنم چشم گریان میبریم |