صائب تبریزی (غزلیات)/ماه مصرم، در حجاب چاه کنعان ماندهام
ظاهر
ماه مصرم، در حجاب چاه کنعان ماندهام | شمع خورشیدم، نهان در زیر دامان ماندهام | |||||
از عزیزان هیچکس خوابی برای من ندید | گر چه عمری شد که چون یوسف به زندان ماندهام | |||||
هیچکس از بیسرانجامی نمیخواند مرا | نامهی در رخنهی دیوار نسیان ماندهام | |||||
نیستم نومید از تشریف سبز نوبهار | گرچه چون نخل خزان، از برگ عریان ماندهام | |||||
هر نفس در کوچهای جولان حیرت میزند | در سرانجام غبار خویش حیران ماندهام | |||||
جذبهی دریا به فکر سیل من خواهد فتاد | پا به گل هر چند در صحرای امکان ماندهام | |||||
قاف تا قاف جهان آوازهی من رفته است | گر چه چون عنقا ز چشم خلق پنهان ماندهام | |||||
چون سکندر تشنهلب بسیار دارم هر طرف | گر چه در ظلمت نهان چون آب حیوان ماندهام | |||||
گر چه در دنیا مرا بیاختیار آوردهاند | منفعل از خویش، چون ناخوانده مهمان ماندهام | |||||
بهر رم کردن چو آهو راست میسازم نفس | سادهلوح آن کس که پندارد ز جولان ماندهام | |||||
میرساند بال و پر از خوشه صائب دانهام | در ضمیر خاک اگر یک چند پنهان ماندهام |