صائب تبریزی (غزلیات)/عقدهای نگشود آزادی ز کارم همچو سرو
ظاهر
عقدهای نگشود آزادی ز کارم همچو سرو | ز یربار دل سرآمد روزگارم همچو سرو | |||||
محو نتوان ساختن از صفحهی خاطر مرا | مصرع برجستهی باغ و بهارم همچو سرو | |||||
خاطر آزادهی من فارغ است از انقلاب | دربهار و در خزان بر یک قرارم همچو سرو | |||||
تا به زانو پایم از گرد کدورت در گل است | گر چه دایم در کنار جویبارم همچو سرو | |||||
آن کهن گبرم که از طوق گلوی قمریان | بر میان صد حلقهی زنار دارم همچو سرو | |||||
خجلت روی زمین از سنگ طفلان میکشم | بس که از بیحاصلیها شرمسارم همچو سرو | |||||
میوهی من جز گزیدنهای پشت دست نیست | منفعل از التفات نوبهارم همچو سرو | |||||
کوه را از پا درآرد تنگدستیها و من | سالهاشد خویش را بر پای دارم همچو سرو | |||||
نارسایی داردم از سنگ طفلان بی نصیب | ورنه از دل شیشهها در بارم دارم همچو سرو | |||||
بس که خوردم زهر غم، چون ریزد از هم پیکرم | سبزپوش از خاک برخیزد غبارم همچو سرو | |||||
با هزاران دست، دایم بود در دست نسیم | صائب از حیرت عنان اختیارم همچو سرو |