صائب تبریزی (غزلیات)/طی شد زمان پیری و دل داغدار ماند

از ویکی‌نبشته
صائب تبریزی (غزلیات) از صائب تبریزی
(طی شد زمان پیری و دل داغدار ماند)
  طی شد زمان پیری و دل داغدار ماند صیقل شکست و آینه‌ام در غبار ماند  
  چون ریشه‌ی درخت که ماند به جای خویش شد زندگی و طول امل برقرار ماند  
  خواهد گرفت دامن گل را به خون ما این آشیانه‌ای که ز ما یادگار ماند  
  ناخن نزد کسی به دل سر به مهر ما این غنچه ناشکفته برین شاخسار ماند  
  دست من از رعونت آزادگی چو سرو با صد هزار عقده‌ی مشکل ز کار ماند  
  نتوان ز من به عشرت روی زمین گرفت گردی که بر جبین من از کوی یار ماند  
  صائب ز اهل درد هم آواز من بس است کوه غمی که بر دلم از روزگار ماند