صائب تبریزی (غزلیات)/شرح دشت دلگشای عشق را از ما مپرس
ظاهر
شرح دشت دلگشای عشق را از ما مپرس | میشوی دیوانه، از دامان آن صحرا مپرس | |||||
نقش حیران را خبر از حالت نقاش نیست | معنی پوشیده را از صورت دیبا مپرس | |||||
عاشقان دورگرد آیینهدار حیرتند | شبنم افتاده را از عالم بالا مپرس | |||||
حلقهی بیرون در از خانه باشد بیخبر | حال جان خسته را از چشم خونپالا مپرس | |||||
برنمیآید صدا از شیشه چون شد توتیا | سرگذشت سنگ طفلان از من شیدا مپرس | |||||
چون شرر انجام ما در نقطهی آغاز بود | دیگر از آغاز و از انجام کار ما مپرس | |||||
گل چه میداند که سیر نکهت او تا کجاست | عاشقان را از سرانجام دل شیدا مپرس | |||||
پشت و روی نامهی ما، هر دو یک مضمون بود | روز ما را دیدی، از شبهای تار ما مپرس | |||||
نشاهی می میدهد صائب حدیث تلخ ما | گر نخواهی بیخبر گردی، خبر از ما مپرس |