صائب تبریزی (غزلیات)/دو عالم شد ز یاد آن سمن سیما فراموشم
ظاهر
دو عالم شد ز یاد آن سمن سیما فراموشم | به خاطر آنچه میگردید، شد یکجا فراموشم | |||||
نمیگردد ز خاطر محو، چون مصرع بلند افتد | شدم خاک و نشد آن قامت رعنا فراموشم | |||||
چه فارغبال میگشتم درین عالم، اگر میشد | غم امروز چون اندیشهی فردا فراموشم | |||||
ز چشم آن کس که دور افتاد، گردد از فراموشان | من از خواری، به پیش چشم، از دلها فراموشم | |||||
سپند او شدم تا از خودی آسان برون آیم | ندانستم شود برخاستن از جا فراموشم | |||||
ز من یک ذره تا در سنگ باشد چون شرر باقی | نخواهد شد هوای عالم بالا فراموشم | |||||
نه از منزل، نه از ره، نه ز همراهان خبر دارم | من آن کورم که رهبر کرده در صحرا فراموشم | |||||
به استغنا توان خون در جگر کردن نکویان را | ولی از دیدنش می گردد استغنا فراموشم | |||||
نیم من دانهای صائب بساط آفرینش را | که در خاک فراموشان کند دنیا فراموشم |