صائب تبریزی (غزلیات)/حضور دل نبود با عبادتی که مراست
ظاهر
حضور دل نبود با عبادتی که مراست | تمام سجدهی سهوست طاعتی که مراست | |||||
نفس چگونه برآید ز سینهام بی آه؟ | ز عمر رفته به غفلت ندامتی که مراست | |||||
ز داغ گمشده فرزند جانگدازترست | ز فوت وقت به دل داغ حسرتی که مراست | |||||
اگر به قدر سفر فکر توشه باید کرد | نفس چگونه کند راست، فرصتی که مراست؟ | |||||
ز گرد لشکر بیگانه مملکت را نیست | ز آشنایی مردم کدورتی که مراست | |||||
چو کوتهی نبود در رسایی قسمت | چرا دراز شود دست حاجتی که مراست؟ | |||||
سراب را ز جگر تشنگان بادیه نیست | ز میزبانی مردم خجالتی که مراست | |||||
به هم، چو شیر و شکر، سنگ و شیشه میجوشد | اگر برون دهم از دل محبتی که مراست | |||||
چو غنچه سر به گریبان کشیدهام صائب | نسیم راه نیابد به خلوتی که مراست |