صائب تبریزی (غزلیات)/به دامن میدود اشکم، گریبان میدرد هوشم
ظاهر
به دامن میدود اشکم، گریبان میدرد هوشم | نمیدانم چه میگوید نسیم صبح در گوشم | |||||
به اندک روزگاری بادبان کشتی می شد | ز لطف ساقیان، سجادهی تزویر بر دوشم | |||||
ازان روزی که بر بالای او آغوش وا کردم | دگر نامد به هم چون قبله از خمیازه آغوشم | |||||
به کار دیگران کن ساقی این جام صبوحی را | که تا فردای محشر من خراب صحبت دوشم | |||||
ز چشمش مستی دنبالهداری قسمت من شد | که شد نومید صبح محشر از بیداری هوشم | |||||
من آن حسن غریبم کاروان آفرینش را | که جای سیلی اخوان بود نیل بناگوشم | |||||
کنار مادر ایام را آن طفل بدخویم | که نتواند به کام هر دو عالم کرد خاموشم | |||||
ز خواری آن یتیمم دامن صحرای امکان را | که گر خاکم سبو گردد، نمیگیرند بر دوشم | |||||
فلک بیهوده صائب سعی در اخفای من دارد | نه آن شمعم که بتوان داشت پنهان زیر سرپوشم |